درباره سیلویا پلات

من مي ميرم، من يك مرگ مي سازم
شعرهایش را که می خوانی غمی پنهانی که هرگز نمی توانی آن را با کسی بگویی به سراغت می آید. فکر می کنی آن لحظه که شاعر این شعر را می نوشته در چه وضعیتی قرار داشته. اولین چیزی که به ذهن آدم می رسد افسردگی تلخی است که از سر و روی کلمات می بارد، در شعر ریشه می دواند و در آخر شاعر را گرفتار جنون خودکشی می کند. زندگی تلخ سیلویا پلات را می توان با خواندن شعرهایش تصویر کرد.
گذر عمر
سيلويا پلات در 27 اكتبر1932 در بوستون ماسا چوست از پدر و مادري آلماني تبار كه به امريكا مهاجرت كرده بودند متولد شد. اولین شعرش در هشت سالگی به چاپ رسید. سپس شروع به خواندن کرد؛ مطالعات وسيع در ادبيات،اسطوره شناسي يونان و روم و هند انگیزه ای برای سرودن های بیشتر در او ایجاد کردند. علاوه بر اینها وقایع زندگی نیز دست مایه های شعرش بودند.پدرش، ازدواج، طلاق و...
سال 1950 پس از اتمام تحصيلات ابتدائي در كالج اسميت كه دانشگاهي پرهزينه و نخبه گزين بود با بورس كامل تحصيلي پذيرفته شد و ضمن گذراندن موفقيت آميز اين دوره،توانست با سرودن اشعار و نوشتن داستانهاي كوتاه، بارها جايزه هاي اول مسابقات ادبي را از آن خود کند. در سال 1955 دانشكده را تمام كرد و با دريافت بورسي از دولت امريكا به دانشگاه كمبريج انگلستان راه يافت. در این روزها بود که با تد هیوز شاعر بریتانیایی آشنا شد ارتباطی پر از هیجان که با ازدواج آرام گرفت. براي هيوز، پلات دنياي جديدي بود؛ سرزميني سرشار ازناممكنها، اما ازدواج با هيوز براي پلات آغاز دوران هنر آموزي بود.در اوايل ازدواج تد هيوز با معرفي كتاب الهه ي سفيد راهي جديد براي پلات سالهاي آتي گشود.

صدای خسته شاعر
اولين دفتر شعر سيلويا پلاتthe clossus (غول پيكره) شامل شعرهايي است كه درست پس از ازدواج با هيوز سروده شده اند. شعرهاي اين دفتر كه نخستين دفتر شعر شاعره اي جوان است، پذيرفتني به نظر مي رسد؛ اما او هنوز نمي تواند تصويرهاي پراكنده و متعدد شعر را به هم پيوند بزند. در يك كلام به اذعان خودش« از اين شعرها هنوز صداي خود شاعر به گوش نمي رسد.» تنها از شعرهاي 1960 به بعد اوست كه اندك اندك اين صدا را مي توان از لابلاي سروده هايش شنيد. شعرهائي كه به اعتقاد همه منتقدان از جمله هيوز شعرهاي واقعي اوست. شعرهايي كه ريشه در حقايق زيستي شاعر دارند. از اين جاست كه سفر به دنياي درون آغاز مي شود. و جلوه بيروني اين سلوك را در دگرگون شدن زبان شعر او به وضوح مي توان تشخيص داد. شعرهاي دفتر عبور از آب اين دگرگوني را به روشني در خود منعكس مي كند. دو دفتر منتشر شده پس از مرگ شاعر شعرهايي هستند كه با نيرو و شتابي عجيب (گاهي سه شعر در يك روز) سروده شده است. از اين شعرها به خوبي مي توان جدايي گريز ناپذير پلات از تد هيوز را حدس زد. اتفاقي كه درسال 1962 در ظاهر پس از اطمينان او از رابطه شوهرش با زني به نام آسيا وويل رخ داد. از اين به بعد است كه سيلويا پلات همه چيز را به پاي شعر خود فدا مي كند. جدا شدن از هيوز پس از هفت سال زندگي مشترك، آن هم با داشتن دو كودك، براي او هم آزادي است هم بيداد؛ آزادي است زيرا شعر را نمي توان با دغدغه ي پسند اين و آن بخصوص اگر پسند شاعري چون تد هيوز باشد سرود. زيرا در هنر آزادي يك اصل است. اين جدائي بيداد هم هست زيرا تكرار از دست دادن پدري است كه سيلويا او را چون بت مي پرستيد و نيز بيداد است زيرا براي خود در مقابل مردي كه پدر ديگري بوده است پاي رقيبي را در ميان مي بيند. پلات از اين دو مرد زندگي خود در دو شعر پدر و بانو ايلعاذر تصويري ماندگار ساخته است. شعرهاي اين دوره او، هم پر از مرگ است، هم سرشار از زندگي. وقتي از كودكان خود يا از پدرش حتي با تنفر حرف مي زند، شعر او سرشار از زندگي است. اما وقتي سخن از تجربه هاي تلخ زندگي است، سخن از روزگاري است كه در آن زندگي مي كند، روزگاري كه كابوس جنگ ويتنام هنوز روي تمام روح هاي دردمند سنگيني مي كند، اوج زندگي خفقان آور روشنفكران آزادي خواه در امريكا بخصوص در دهه 1950 و به ويژه در خاطرات تلخ جنگ جهاني دوم و كوره هاي آدم سوزي است كه شعر سيلويا پلات ديگر يك مرگ مجسم است. خودش مي گويد:« شاعر بايد بتواند تجربه هاي خود، حتي ترسناك ترينشان مثل تجربه ديوانگي و ... را مهار كند و بايد اين تجربه ها را با ذهني آگاه و هشيار شكل دهد.»
آيا همين تجسم دردناك تجربه نبود كه او را تا مرز جنون و يك سلسله درمان هاي شكنجه آور با شوك الكتريكي پيش برد؟ و آيا ارتباط دقيق اين اشاره سيلويا پلات با زندگي شخصي اش را مي توان به راحتي انكار كرد؟ جنگ جهاني دوم و آنچه در اردوگاههاي نازي گذشت همان گونه كه باعث به وحشت انداختن روشنفكران شد، در ذهن پلات نيز تاثيري عظيم گذاشت. به گونه اي كه در شعرهاي خود، چنان قدرتي در بيان اين درد و در واقع در برآوردن فرياد اعتراض از خود نشان داده است كه خواننده را دچار وحشت مي كند.
در بخش قابل ملاحظه اي از آثار پلات، مرگ عنصري است محوري.‌‌ گاه با اسطوره مي آميزد و گاه چنان زميني مي شود كه شان تاريخي خود را از دست مي دهد. «من مي ميرم/ من يك مرگ مي سازم» پس از مرگ پلات فمينيستها كوشيدند او را به عنوان يك شهيد و نمونه وحشتناك سرنوشت خشني مطرح كنند كه نصيب زنان در دنيايي مرد مدار مي شود. آنها ادعا كردند كه تد هيوز با او ازدواج كرد و بعد كه سيلويا دچار مشكل رواني شد، به خاطر زني ديگر رهايش كرد تا به تنهايي با ديوهاي درونش و بچه هايش كنار بيايد. اما اين عقيده در مورد پلات كمي بعيد به نظر مي رسد. او با استعدادتر و جاه طلب تر از آن بود كه در برخورد با مردم توقع برخورداري از امتيازهاي ويژه اي داشته باشد و بيش از اينها به حاصل كارش اعتقاد داشت كه منتظر ستايش كسي باشد. پس از مرگ او تد هيوز اولين كسي بود كه با پيامد هاي فاجعه تنها ماند؛ اتهام قتل و خيانت از جانب مردم و نام خانوادگي اش كه بارها و بارها از روي سنگ گور سيلويا كنده مي شد اما با تمام اينها هيوز سكوت اختيار كرد و مراتب عشق و ستايش ديرينه خود به پلات را در عمل و با همتي شگفت نشان داد. تا قبل از مرگ، سيلويا پلات شاعري بود گمنام با يگانه دفتر شعرش غول پيكره. اما پس از مرگش تد هيوز با انتشار آثار او ابتدا با دفتر آريل در سال 1965 و ادامه دادن اين كار تا سال1981 كه تمام سروده هايش را در مجموعه شعري چاپ كرد، او را به يكي از بزرگترين شاعران اين قرن تبديل كرد و سالها سكوت خود را نيز با انتشار كتاب نامه هاي ميلاد (عاشقانه هايي براي سيلويا پلات) شكست.